تغییر مسیر شغلی من از یک جمله کوتاه شروع شد.دکتر فریزهندی دوره لیسانس یکی از اساتید مورد علاقه ی من بودند که برایشان ارزش زیادی قائل بودم.در یکی از جلسات گفتند:((سعی کنید کارها ی مختلفی بلد باشید که بخاطر امرار معاش مجبور نشید چاپلوسی هرکسی و بکنید و به سازشون برقصید و نگران از دست دادن شغلتان نباشید.))آن زمان من دختر جوانی بودم که به تازگی وارد آموزش و پرورش استثنایی شده بودم.عاشق کارم بودم، اما واقعا جو حاکم بر سیستم برایم آزاردهنده بود. شاید ترس از دست دادن کار باعث می شد چشمم را روی خیلی چیزها ببندم و سکوت کنم که اصلا با روحیه ی من سازگار نبود.همین شد که برای مقطع ارشد رشته مشاوره را انتخاب کردم تا بتوانم کسب و کار خودم را داشتم باشم. بدون حضور شخصی که برایم تعیین تکلیف های غیر اصولی داشته باشد.پس از پایان دوره تحصیل یا بهتر است بگویم حین دوره تحصیل وارد بازار کار شدم.در مراکز مشاوره متعددی کار کردم و تجربه اندوزی داشتم.همان ابتدای کار فرزند اولم به دنیا آمد .  هم در مدرسه شاغل بودم و هم عصرها به مرکز مشاوره می رفتم.سخت بود اما انرژی من تمامی نداشت.ناگفته نماند که همیشه حضور فرزندان برای یک مادر پر از عشق و محبت و تجربه های جدید است اما از نظر شغلی قطعا تاثیر گذار خواهد بود.با خودم می گفتم من مشغول چشیدن لذتی هستم که تکرارنشدنی است پس فکر می کنم چند سالی را در مسیر حرکت مشغول دیدن مناظر اطراف و لذت بردن هستم و دوباره ادامه خواهم داد.فرزندم بزرگتر شد و باز با فراغ بال بیشتری شروع کردم.سال 93 لذت مادر شدن را برای بار دوم چشیدم.یک توقف یک ساله داشتم تا پسرم بزرگتر شود اما واقعا نمی توانستم در مسیر حرفه ای خودم بیش از این تاخیر ایجاد کنم زیرا مراجعان زیادی داشتم که راضی بودند ، با من ارتباط گرفته بودند ، داشتم شناخته می شدم.تصمیم گرفتم دفتر شخصی خودم را داشته باشم با یک اتاق بازی درمانی و منشی که تعهد دهد گاهی از فرزندانم نگهداری کند.اما مشکل دیگری سر راهم بود و آن هم نداشتن سرمایه کافی بود.فکری به ذهنم رسید با خواهرم صحبت کردم که فعالیتی را با هم شروع کنیم.خواهر من از فارغ التحصیلان موفق دانشگاه تهران در زمینه داروسازی هست و آن زمان مشغول تحصیل بود.برایش توضیح دادم که منتظر سود زیاد و جهش اقتصادی نباشد.مسیر حرکت ما لاک پشتی ست.روانشناسی هنوز در کشور ما جدید است و مردم مقاومت زیادی دارند.او هم قبول کرد.خلاصه من و خواهر و همسرم اندوخته ی کمی را که داشتیم روی هم گذاشتیم .دوروز نگذشته بود که جایی را پیدا کردم اما چون منابع مالی زیادی نداشتیم خیلی شیک و به روز نبود.خودمان دست به کار شدیم با کمک همسرانمان حتی برادر و خانواده شروع کردیم به بازسازی مختصری تا کمی رنگ و لعاب به مطب بدهیم.با کلی امید و آرزو افتتاحیه گرفتیم .آن روزها آبان 95 بود که مطب شخصی خودم را در منطقه 22 تهران شهرک گلستان راه اندازی کردم.چون نزدیک به منزلمان بود و هم در منطقه روانشناس نداشت . دوست داشتم فرهنگ سازی کنم و به مردم منطقه کمک کنم تا برای رسیدن به روح و روان سالم تلاش کنند.منا محمدی اولین منشی  دفتر بود.بسیار مهربان و دختری دوست داشتنی .کار را شروع کردیم آنقدرها که فکر می کردم آسان نبود.مردم منطقه خیلی عادت به  مراجعه به روانشناس نداشتند.حتی من نمی توانستم حقوق منشی را پرداخت کنم.تبلیغات هزینه بسیاری داشت .باید کاری می کردم .دست تنها بودم احتیاج به همکارانی داشتم که با هم فکر کنیم و تلاش کنیم .همیشه عاشق کار تیمی بوده و هستم.شروع به تبلیغات کردم افراد زیادی به من مراجعه می کردند که جویای کار بودند اما دنبال یک راه آماده می گشتند و من دنبال فردی برای اتاق فکر بودم.شخصی که دنبال خلق مسیرهای جدید باشد .چند نفری را انتخاب کردم که خلاق تر از بقیه به نظر می رسیدند.از میان آن افراد اولین کسی که به عنوان همکار پا به دفتر من گذاشت آقای متولی زاده بود که همچنان هم مثل یک دوست همراه و صمیمی در کنار هم و  دراتاق آبی مشغول به فعالیت هستیم .روزهای پرفراز و نشیبی را گذراندیم.ساعتها در اتاق فکر دنبال طرحی ،راهی ،ابداعی بودیم تا مردم منطقه را جذب کنیم وفرهنگ مراجعه به روانشناس را جا بیندازیم.همان روزها بود که طرح دورهمی های کودکان شکل گرفت.روزاول کار خوب پیش نرفت.روز دوم بهتر بود تا اینکه پیچ و خم کا ردستمان آمد.خیلی اعتقادی نداشتیم که فقط باید در اتاق درمان بنشینیم و مراجع ببینیم.هنوز هم این اعتقاد را ندارم.روانشناسی دنیایی ست به وسعت درون انسان ها.خلاصه اینکه تیم جمع کرده بودم به سختی کار می کردیم بگذریم از اینکه افرادی هم پیداشدند که برایمان سنگ اندازی کنند.بگذریم از اینکه طرح های ما را به شکلی دیگر اجرا می کردند و همین برای کار ما هم مشکل ایجاد می کرد.بگذریم از همه مسایل شخصی و حرفه ای و خانوادگی که هر کدام به تنهایی می توانست مانع از پیشرفت کار شود و یا انرژی روانی مرا پایین بیاورد.با همه فراز و نشیب ها ادامه دادیم. تازه داشت خوب پیش می رفت که ناگهان کرونا آمد.مثل همه کسب و کارها علی ماند و حوضش.مجبور شدم با منشی مهربانم خداحافظی کنم.دو ماه کار متوقف شد و همه چیز تعطیل بود تا اینکه مشاوره های آنلاین و حضوری کم کم شروع شد.مجبور شدم به دلیل هزینه سنگین اجاره ها جابه جا شوم و در سرای محله فضایی را با قیمت پایین تر اجاره کنم.اما همچنان مشغول بودم این بار تنها.دوستانم و همکارانم پراکنده شده بودند اما من ادامه دادم.کرونا رفت و دوباره کارها رونق سابق را گرفت ، من هم که دیگر موج سواری را یادگرفته بودم با ایده های جدید و متفاوتی دست به کار شدم.دوباره استخدام منشی دوباره حضور روانشناسان دیگر و اینبار پررنگ شدن دپارتمان فناوری اطلاعات.در زمان کرونا که آهسته گام برمی داشتم بیکار نبودم.مجوز موسسه و بعد از آن مجوز مرکز را از نظام روانشناسی گرفتم و بعد به سراغ مجوز اختصاصی مرکز ویژه خانواده و ازدواج از سازمان ورزش و جوانان رفتم.اکنون که سال 1402 را می گذرانم 7 سال از اولین قدم های من می گذرد.افراد زیادی را کنار خودم داشتم خانواده،دوستان و همکاران حتی مراجعینی که هربار دیدنشان برایم لذت بخش بوده است.ما یک خانواده هستیم خانواده بزرگی که در اتاق آبی گرد هم آمده ایم و برای بهتر زندگی کردن تلاش می کنیم.این روزها قدمهای من شکل دیگری به خود گرفته .گرچه هنوز هم یک ساختمان به روز با وسایل گران قیمت آنچنان که چشم مراجعانم را خیره کند ندارم اما مفتخرم به اینکه افراد به خاطر تخصص ،اعتماد و همراهی ما انتخابمان می کنند .می خواهم شکل دیگری از ارایه خدمات روانشناسی داشته باشم.در سرم پر از ایده و راههای جدید است.اکنون از یک معلم جوان که دایم از همه چیز ایراد می گرفت و دنبال تغییرات اساسی در نظام آموزشی کشورش بود تبدیل شدم به خانمی میانسال که چهل و چند سال را پشت سرگذاشته و می داند برای رسیدن به هرخواسته ای باید تلاش کرد و پشتکار داشت.بسیاری از مراجعینم می پرسند خانم دکتر شما با همسر یا فرزندتون مشکل ندارید؟یا شما درک نمی کنید نمیدانید من چی کشیدم؟من به فکر فرو می روم و می گویم من هم انسانی هستم در همین جامعه با همان مسایلی که شما مواجه هستید فقط یادگرفتم که چطور با کمترین آسیب خودم را از بین مشکلات زندگی بیرون بکشم.

قرار نبود اینقدر طولانی بنویسم اما قلم به  دست گرفتن به اختیار خودم است اما زمین گذاشتن آن ……!

خلاصه اینکه برای رسیدن به آرزوهایتان هیچ وقت دیر نیست من آنچنان تلاش می کنم که  گویی هیچگاه قرار نیست زندگی را ترک کنم و اعتقاد دارم هر کدام از ما بخشی از هستی را به سمت جلو هدایت می کنیم و به اندازه ی خودمان اثرگذار خواهیم بود.

دوستدار شما مریم افضلی

مدیر و موسس مرکز روانشناسی اتاق آبی